لیوان ۱۴۰۲/۰۱/۱۶، 15:8
و دستهای تو با دستهای من آشناست!! تو بخوانی....
بخوانی و بخوابی و من تماشایت کنم بی وقفه. شب، روز شود و دوباره آفتاب جایش را به مهتاب دهد و خواب باشی و من محو تماشای تو... روزها بگذرند و ما برای همیشه و دقیقا همانطور کنار هم باشیم. تو خواب باشی و من غرق تماشایت. دو لب تشنه نزدیک هم.
...
سفت بغلت کنم در اولین تابش آفتاب از پنجره به نازک آرای تنت و سایههای نور روی گونههایت را ببوسم و نوازش کنم که چشمانت، خماری مستی ام را دو چندان کرده است
برچسب : نویسنده : lee1a بازدید : 80